

رمان شاید فراموشی
پارت سوم
.
آلیس،زخمی به کلانتری رفت
در حالی که او با رنج به سوالات جواب میداد،گروه الکساندر بی وقفه دنبال او بودند
~ روز بعد ~
آلیس پس از پاسخ گویی به سوالات پلیس،به بیمارستان رفت،البته او هنوز زندانی بود و آزاد نبود.
اون به سوالات پلیس جواب نادرست داده بود،چون او نمی توانست به عشقش خیانت بکند...
چند روز گذشت و آلیس از بیمارستان خارج و به زندان انتقال داده شد
پر از خانم هایی با صورت های عجیب،عصبانی،روانی و...در آنجا بودند
الکساندر بالاخره فهمید که آلیس در زندان است،اما کاری نمی توانست بکند،او حبس ابد شده بود
اما الکساندر نقشه ای کشید:
-ما یه نقشه داریم که به ده قسمت تقسیم میشه،از همین امروز شروع میکنیم،ما باید تو این ۱۰ مرحله رئیس جمهور رو بکشیم تا کنترل فرانسه در دست ما باشه و بعد بتونیم با قدرتی که داریم آلیس رو آزاد کنیم
-(یکی گفت)چرا اینقد به فکر آلیس هستی؟مگه اون کیه و برات چیکار کرده؟
-(یکی دیگه گفت)چرا چرت میگی؟آلیس حاضره جونشو برای قربان بده!بی احترامی نشه قربان اما آلیس و الکساندر عاشق همن!
-به حاشیه ها فکر نکنین!ما الان توی مشکل بزرگی هستیم،هم زندانی شدن آلیس،هم مسئله ی رئیس جمهور عوضی،هم تعقیب پلیس!این خطر خیلی بزرگیه!
این نقشه ی ما هست.امشب از اینجا به اونجا میریم بعدش فلان جا میمونیم بعد...
شب
الکساندر و گروهش کل برج را محاصره کرده بودند،رئیس جمهور اونجا نبود اما الکساندر میخواست هشداری به او بدهد.
بمب ها را پرتاب کردند و فرار کردند...
برج رسما پودر شد!
الکساندر با خودش گفت:این اولین قدم برای کشتن رئیس جمهور عه،آلیس،بزودی آزادت میکنم!
پایان پارت سوم
داستان داره هیجانی میشه😍
منتظر پارت های بعدی باشید دوستان