برای ساخت این ویدیو زحمات بسیاری کشیده شده است،لطفا برای حمایت از ما،اینستاگرام ما را به آدرس callmeabolfazl دنبال کرده و پست ها را لایک کنید.باتشکر از شما❤️
رسانه میراکلسی بی معجزه تقدیم میکند رمان شاید فراموشی،یکی از برترین رمان های بی معجزه،پارت اول(قبل از شروع بهتون میگم این رمان از زبان آلیس(دختره)هستش): داشتم از خیابون رد میشدم... یه دفعه یه لامبورگینی جلوم وایستاد و گفت: ببخشید خانم محترم،من تازه اینجا اومدم میشه بگید از کجا میشه رفت به طاق نصرت؟ گفتم: از اونجا میپیچید میرید این طرف فلان متر جلو تر یه کوچه هس اونجا رو میرید میرسید به خیابون اونجا رو صاف میرید بعدش طاق نصرت رو میبینید ازم کلی تشکر کرد و رفت
چند روز بعد که روی برج ایفل بودم اون رو دیدم،بهش دقت نکرده بودم،اما وقتی که یکم بیشتر صورتش رو دیدم،چشم های آبیش...پوست بورش...مو های بلوندش و فرم جذابش...منو محو کرده بود
بهش نزدیک شدم و یه سلامی کردیم دیگه طاقت نیاوردم و پرسیدم: اسم شما چی هست؟ -الکساندر،شما؟ -آلیس -خوشبختم! -همچنین! وقتی باهاش حرف می زدم استرس می گرفتم صداش خیلی قشنگ بود
دو روز بعد که باز هم یه دفعه همدیگه رو دیدیم،شماره هامونو گرفتیم و کلی با هم چت کردیم،خیلی رویایی بود،تا اینکه یه روزی نوشتم: کسی تو زندگیت هست؟ -نه،چطور؟ -راستش،من،چطوری بگم...من میخوام ما بیشتر از یه دوست باشیم -چی؟ خیلی هیجان زده بودم،کم مونده بود سکته رو بزنم -الکساندر،من عاشقتم! (تو رویا هاش: -منم عاشقتم آلیس!) -چ،چی؟من هنوز...آماده نیستم! -برای چی؟!ما می تونیم یه زندگی خوب رو در کنار هم بسازیم! -ن...نه! -الکساندر! و الکساندر رفت چند ساعت بعد که آلیس اومد خونه،به دوستش مرینت زنگ زد تا ببینه میتونه چیکار کنه،چون مرینت و آدرین عاشق هم بودن و مرینت در این مورد اطلاعات بیشتری داشت اون طرف،الکساندر داشت به گروهش ماجرا رو می گفت و همه مشروب میخوردن و می خندیدن
الکساندر یه خلافکار بود،چندین نفر رو کشته بود،رئیس سابق مافیا بود که بخاطر خیانت دیگه رئیس مافیا نیست،چندین تابلو از موزه لور پاریس دزدیده و رئیس گروه خودش بود،گروه خلافجنگ... اونا یه گروه حدود هزار نفره بودن که کاملا وحشی بودن تا اینکه یه روز یواشکی آلیس،الکساندر رو دنبال کرد و فهمید که اون کیه... و اون موقع بود که آلیس یه کاری کرد...
پایان پارت اول بنظرتون آلیس چیکار کرد؟🤔 منتظر پارت بعدی باشید که قراره خیلی خفن باشه😍
《میراکلس》یا《معجزه آسا》اسم یه سریال فرانسویه که در مورد یه دختر و یه پسری هست به اسم های مرینت(دختره)و آدرین(پسره)که تبدیل به کت نوار(آدرین)و لیدی باگ(مرینت)میشن و با آکوماتیزه های 《هاک ماث》 میجنگن
هاک ماث،پدر آدرین هستش،یعنی 《گابریل》
هیچ کس از هویت مخفی همدیگه خبر نداره
گابریل زنشو 《امیلی》تو یه حادثه ای از دست داده
《میراکلس》(جواهر)های لیدی باگ و کت نوار با هم به قدرت ابدی میرسن و میتونن یه آرزو رو بر آورده کنن اما یه شرطی داره،یعنی اگه تو یکی رو زنده کنی،یکی باید بمیره!
گابریل تو حادثه ای که تو برج میراکلس رخ داده بود،میراکلس های طاووس و پروانه رو بر می داره ولی طاووس میشکنه ولی گابریل نمیفهمه و یه روز اونو به امیلی میده و بعدش امیلی بخاطر اون مریض میشه و میمیره
بعدش گابریل اونو درست میکنه و میشه 《شادوماث》
میراکلس پروانه با یه پروانه میتونه اون شخص رو به یه ابر قدرت تبدیل کنه
میراکلس طاووس با پر طاووس میتونه یک شخص یا یه چیز رو ایجاد کنه
مرینت،عاشق آدرین هست و دوست کت نواره،آدرین،عاشق لیدی باگه و دوست مرینت:/
در اصل اینا هم عاشق همن هم نه
بعدش تو یه اشتباه،لیدی باگ کل میراکلس ها رو از دست میده و میراکلس ها دست گابریل میوفته با گابریل میشه 《مونارک》
بعد تو فصل پنجم،پرینت و آدرین به هم میرسن و در نهایت گابریل میراکلس های لیدی باگ و کت نوار رو میگیره و امیلی زنده میشه و گابریل میمیره!
برای اینکه کامل متوجه بشید،برید و کامل فیلم رو ببینید،اونم با زیرنویس فارسی،نه دوبله که سانسور داره
اسم کامل مرینت:مرینت دوپن چنگ
اسم کامل آدرین:آدرین آگرست
چگونه میراکولر شویم؟
حالا قراره یاد بگیریم چجوری میراکولر بشیم
۱.داستان های میراکلسی بنویسید
۲.یه وبلاگ میراکلسی بسازید
۳.داستان یا رمان هاتونو توی وبلاگ بزارید
۴.توی اینستا اخبار میراکلس رو دنبال کنید(اگه زبان دیگه ای بلد نیستید بیاین پیچ ما که فارسی براتون همه چیو میزاریم)
۵.وسایل میراکلسی داشته باشید(چون ما تو ایران هستم و چیز خاصی نمیتونیم داشته باشیم،پوسترش رو هم داشته باشید کافیه،یا لباس یا عروسک یا...)
رسانه میراکلسی بی معجزه با افتخار تقدیم میکند پارت هفتم(پایانی): آدرین در حالیکه که داشت میمیرد،میخوند -زیر نخلا... آناهیتا هر دو رو به بیمارستان برد ولی کار از کار گذشته بود در نهایت،آناهیتا خودشو کشت پرستار ها،برای اینکه آناهیتا بمیره،اینو گفتن،چون اون خطرناک بود آدرین به هوش اومد،اما فعلا مرینت تو کما بود یه هفته بعد مرینت هم بیدار شد آناهیتا مرده بود و آدرین و مرینت هم که سالم موندن عروسی کردن و بالاخره آدرینت بوجود اومد اما یه روز تو جنگل،به آدرینت تیر اندازی شد و مرینت و آدرین مردن،اما پسر شون آذین که ۵ سالش بود زنده موند ۲۰ سال بعد آذین،یه روز تو دانشگاه یه دختری رو دید و از اون خوشش اومد... پایان پارت هفتم و پایان رمان برای مشاهده رمان های بیشتر به اینستاگرام بی معجزه callmeabolfazl مراجعه کنید
به نام خدا رسانه میراکلسی بی معجزه تقدیم میکند برای تمامی میراکولران جهان پارت ششم: آه دل شکسته ی من چه کنم،چه نکنم دپرس هستم یا نه نمیدانم شاید باشد کسی که بدهد به من دلداری اما نشود حال خوب من،میمیرم بی تو چه کنم؟بی تو من که هستم؟ ای دوست من،یار من ... پس از مرگ لوکا،مرینت و آدرین نامزد کردن و خیلی خوشحال بودن،تا اینکه آناهیتا باز هم اومد آناهیتا دچار مریضی روانی شده بود مرینت و آدرین تدارکات عروسی رو انجام داده بودن و قرار بود هفته ی بعد عروسی کنن -آدرین،ما بالاخره ازدواج میکنیم! -آره عزیزم!ما بالاخره به هم میرسیم آناهیتا با اسلحه اومد و به مرینت شلیک کرد! -مرینت!!! -بالاخره تو رو کشتم مرینت دوپن چنگ!حالا وقتشه آدرین رو برای خودم کنم! -آ،آ،آدر،آدرین... -مرینت!عزیزم! -همیشه عاشقت میمونم -مرینت! مرینت چشم هاشو بست و دیگه حرفی نزد،دستش که دست آدرین رو گرفته بود ول شد -مرینتتتتتت!!! آدرین تفنگ آناهیتا رو گرفت و به خودش شلیک کرد! -نه عزیزم،نمیر!آدریننننن! -آناهیتا،بازی تموم شد،تو بردی! پایان پارت ششم پارت بعدی پایانی! ایسنتاگرام ما رو دنبال کنید! ای دی callmeabolfazl
به نام خدا رسانه میراکلسی بی معجزه تقدیم میکند برای تمامی میراکولران جهان پارت پنجم: -فکر کردی چیکاره ای آدرین؟ -مرینت!بیا از اینجا بریم!ما میتونیم زندگی خوبی رو با هم بسازیم! -مگه تو با آناهیتا نامزد نیستی هان؟یادت نمیاد با من چیکارا کردی؟ -مرینت،الان عصبانیم!لوکا میدونی چیکارا کرده!اون بچه داره!اسمشم جمیله گذاشته! -چرت نگو! -تو کی منو دیدی آدرین!من لوکاعم!من هیچ وقت به عشقم خیانت نمیکنم! -درسته!تو لوکایی،ولی تو فقط خیانت کاری! -بسهههههه! آدرین و لوکا به مرینت با تعجب نگاه کردند... ناگهان آدرین اسحلهش رو از توی جیبش بیرون میاره به قلب و مغز لوکا شلیک میکنه! -زمان مرگ رسیده لوکا! -م،مرینتتتت -عشق من! آدرین مرینت رو می بره خونهش -مرینت!عزیزم!حالا میتونیم با هم باشیم! -ولم کن منو آدرین! اونا یکم با هم حرف زدن و یکم بهتر شدن... -خب حالا آدرین،کار تو درست نیست،تو لوکا رو کشتی!تو یه قاتلی! -نه عزیزم!اون تیر های بیهوش کننده بود -آهان! آناهیتا میاد خونهشون -اینجا چه خبره آدرین!بچه داره گریه میکنه! -آدرین؟ -اون بچه ی آناهیتا و کماله! -پس به تو چه مربوطه؟! -نمیدونم! -بیا بگیر پسرتو عشقم! -چی میگی آناهیتا! -من از دست همه تون کلافه شدم! آدرین آناهیتا رو بیرون کرد و اونا تلویزیون رو روشن کردن تا یکم آروم بشن نوشته ها رو تلوزیون می اومدن: مثل باد،مثل پر قو زیباست مثل عشق اوست!دختری زیبا،که نیست مثل آن پیدا! باشد دختری شیک پوش!باشد دختری صد خواستگار! گر پسری ببیند شاه دخت را،پریشان شود،بمیرد بدون آن! ... -چه قشنگ بود آدرین! -بله عزیزم،اون دختر تو هستی! -اوه عزیزمممم چند روز بعد... -ضربان قلب پایینه! -فکر نکنم بمونه -لوکا!!! -آروم باش عزیزم! [صدای سوت دستگاه] -نههههههههه -خبر جدید:لوکا،نامزد سابق مرینت دوپن چنگ،بر اثر سکته قلبی جان باخت... مرینت و آدرین زیر بارون با چشم هایی پر از اشک قدم می زدند و مرینت میخوند: گر تو نباشی،من که هستم گر تو باشی،من که هستم گر تو نباشی،من نیستم دوست من،یار همیشگی من باش پیش من،تا ابد،تا قیامت! ... پایان پارت پنجم برای خواندن رمان های بیشتر به وبلاگ ما و اینستاگرام callmeabolfazl مراجعه کنید
قبل از شروع رمان،لطفا پیج ما رو فالو کنید callmeabolfazl رسانه میراکلسی بی معجزه تقدیم میکند برای تمامی میراکولران جهان پارت چهارم: -...آدرینه! -چ،چی؟امکان نداره! -باور نمیکنی؟(اسم اونایی که آدرین بهشون تغییر شکل داد)همه ی اونا آدرین بود!آدرین داشت تورو امتحان میکرد و در نهایت تصمیم گرفت که با کت نوار پیش بره! -م،من،باور نمیکنم!این امکان نداره! مرینت گریه کنان رفت آدرین دوباره شبیه گربه شد و رفت دنبال او و گفت که چیزی شده؟ -ازم دور شو آدرین! -چیی؟آدرین؟! -من همه چیو میدونم!تو بد ترین پسر دنیایی!مسخره! -مرینت!تو واقعا نفهمی!من اینهمه برات زحمت کشیدم اما تو منو نادیده گرفتی! -تو بهم دروغ گفتی!تو منو دوس نداری آدرین!تو فقط میخوای منو اذیت کنی!به امید روز مرگت! -تو چی مرینت؟!تو هم اصلا بهم توجه نکردی!لعنت بهت! و آدرین رفت...
[رسانه میراکلسی بی معجزه] آناهیتا خوشحال از دانشگاه خارج شد(دلیل اینکه آناهیتا خوشحاله:اون عاشق آدرینه) -آدرین!صبر کن! -آناهیتا؟چرا اینکارو کردی؟ -مرینت آدم خوبی نبود! -اما من با تمام وجود عاشقش بودم! -من چی؟!منم عاشقتم!من بیشتر از اون دختر زشت گدا دوست دارم! -ببین آناهیتا،من الان اصلا حوصله ندارم،خدافظ! یک سال بعد آدرین و مرینت طلاق گرفته بودن و مرینت با لوکا نامزد کرده بود و یه ساعت دیگه عروسیشون بود. تدارکات عروسی تموم شده بود و لوکا و مرینت خوشحال بودن و لوکانت بوجود اومد! -بله! -ب... -مرینتتتت!نمیزارم با این اسکل ازدواج کنی! -آدرین؟! -برو گمشو! دعوا شروع شد دماغ لوکا خون اومد و لب آدرین پاره شد پایان پارت چهارم✨️ بنظرتون چی میشه؟لوکانت ازدواج میکنن؟؟؟ نظراتتون رو به ما بگید!
پارت سوم: (سوال شما ها:مگه آدرین کارای دانشگاه رو مدیریت نمیکرد؟پس چجوری با شکل کت نوار رف پیش مری؟جواب:چندین نفر برای این کار استخدام شدن،مری هم زیاد به اینا توجه نمی کرد ک،اصلا به اینکه اون چرا اومده بود خونهش هم توجه نمیکرد،چون اون از ته دل عاشق کت شده بود،اونم در یک نگاه) کت از مری خبر داشت و میدونست که از اون خوشش اومده،لباساشو در آورد و خوابید صبح شد توی دانشگاه،آدرین اومد جلوی مرینت و گفت و گو آغاز شد: -آدرین حوصله ندارم برو کنار! -مرینت!(میخواست بگه که اون کت هستش اما نگفت و ادامه داد)اون دختره... -چرا برای من چرت و پرت تعریف میکنی؟ -اون دختر داییمه!آناهیتا! -چی؟ -بخدا قسم می خورم اصن میخوای بهش زنگ بزنم؟ -امم،نه،باشه،باورت میکنم،اما من دیگه نمیخوام باهات باشم،در حد دوست کافیه آدرین که ناراحت و عصبانی شده بود،رفت.آدرین،کار اشتباهی کرده بود،مرینت عاشق کت شده بود و کار از کار گذشته بود،اما آدرین می خواست یه کاری بکنه،میخواست ببینه که مرینت دقیقا کیه؟قبلا با کسی بوده؟و بعدش میخواد اونو امتحان کنه،یه کار سری که فعلا هیچ کس خبر نداره بجز خودش! فردا اون کلاه گیس گذاشت،لنز رنگی گذاشت،لباس هاشو عوض کرد و تمرین کرد و تن صداشو تغییر داد و رفت خونه ی مرینت با بهونه ی قبض برق... ۳ بار اینکارو کرد،بعدش با پرس و جو از دوستای مرینت فهمید که قبل از آدرین ۴ تا دوس پسر داشته! ینی ۹ تا!آدرین برگاش ریخته بود! وقتش بود که به مرینت بگه که چی کار کرده و آبروشو جلوی همه ببره تا انتقامشو بگیره،چون مرینت رسما آدرین رو خر فرض میکرد... اما،آدرین یه ایده ی دیگه به ذهنش رسید،خواست کت نوار که ازش خیلی خوشش اومده بود رو دوباره به مرینت برگردونه و دوباره مرینت و کت نوار پیش هم باشن ۳ ماه گذشت کت نوار و مرینت عاشق هم بودن و بزودی قرار بود نامزد بشن،اما مشکل اومد!دختر دایی آدرین!اون قراره رابطه ی مرینت و آدرین رو خراب کنه،چون اون میدونست که آدرین چیکارا کرده... فردا آناهیتا اومد دانشگاه،با مرینت سلام علیک کرد و اونو برد یه جایی که کت نبود،و: -مرینت،من باید بهت یه چیز خیلی مهم رو بگم -چی؟! -راستش،امممم،کت نوار،تو میدونی اون کیه؟تا حالا نقابش رو برداشتی؟ -نه -اگه برداری،قطعا با اون ازدواج که هیج،از دشمن هم باهاش بد تر میشی! -چی میگی؟تو میدونی اون کیه؟بهم بگو! -میدونم،اون... پایان پارت سوم باید بهتون بگم که نظر بقیه اعضای تیم عوض شده و این رمان کلا ۷ قسمت داره،بزودی تموم میشه!پس زود برید اینستاگرام ما به آدرس callmeabolfazl و این پست رو لایک کنید!
نگران نباشیدااا،چون بعد اتمام این رمان،یه رمان اختصاصی دیگه میزاریم✨️❤️ تا پارت بعد،باییییی